.jpg)
وظیفۀ منتظران حقیقی
در ادامۀ بحث آخرالزمان و شدت ظلم (جلسۀ 19، 19 رمضان 1443) به تبیین موضوع وظیفۀ منتظران حقیقی میپردازیم.
کیفیت آغاز روند تکنیک در نظام ناسوت و طبیعت، پیشرفت تکنولوژی، تکنوکراسی و تکنوپولی را بیان کردیم. دانستیم جنگ نرم در استمرار و تکامل تکنولوژی، در فرهنگ و روحیۀ مدرنیته تجلی پیدا کرده است. مدرنیته همان حاکمیت عقلانی ابزاری عقل جزیی در جوامع است که منجر به از بینرفتن و کمرنگشدن سنتهای حاکم بر دین و فطرت میشود. حال میخواهیم اصول مدرنیته را بیان کنیم و با شناخت و سنجش میزان نفوذ مدرنیته در زندگی ناسوتیمان، دردمندانه همراه با کل هستی همچون منتظران ظهور، فریاد "اللّهم عجل لولیک الفرج" را سر داده و راضی به زندگی و حیات بشری حیوانی نشویم.
مهمترین اصل مدرنیته علمگرایی و علمزدگی است که بر پایۀ روشهای پژوهشی و تحقیقات علوم طبیعی و تجربی استوار است. در این اصل حق و حقیقت در شناخت تجربی حاصل میشود و خوشبختی و آرامش بشر در ابعاد گوناگون زندگی مادی توسط روش تجربی تعیین میشود. از طرفی با حاکمیت علم تجربی، حاکمیت خدا، وحدت، وحی و ارتباط انسان با ورای صورت ظاهری طبیعت کنار رفته و عقل معاش و جزئی و هوای نفس به جای عقل معاد و کلی و خود نفس حاکم میشوند.
قبل از عصر رنسانس و انقلاب علمی، انسانها بر اساس فطرتشان با طبیعت و عالم غیب در ارتباط بودند؛ حتی در مکاتب بوداییسم و هندوییسم. اما بعد از انقلاب علمی و تکنیکی در جریان سیر بشرمداری، علمگرایی به عقلگرایی یعنی عقل استدلالی میرسد؛ عقلی که از امور جزئی، جزئیات دیگری را نتیجهگیری میکند و صرفنظر از عالم غیب با طبیعت ارتباط دارد. این عقل همان حاکمیت عقل دکارتی است که از شک و تردید آغاز میشود و به حاکمیت هوای بشر میانجامد. پس با روحیۀ فرعونی احساس ربوبیت و خدایی میکند و طبیعت را به تسخیر خود درآورده و چون به آرامش و آسایش در محدودۀ خود قانع نیست، با همین عقل ابزاری همه چیز را به تسلط خود درمیآورد تا بشر به ظاهر مالک تمام ابزار طبیعت شود. غافل از اینکه بشر را در خانۀ عنکبوتی مدرنیته گرفتار کرده است. مدرنیتهای که در حقیقت همان اسارت بشر در اعتباریات و عقل جزئی است.
ریشۀ حاکمیت مدرنیته در پیشرفتباوری است. تصور غلطی که عقل دکارتی را حاکم کرد تا بشر با استفادۀ بیقید و شرط از طبیعت برای آرامش و آسایش عقل جزئی و دنیا و امیال نفسش تا ناکجاآباد برود و دید انسانیاش از خدا و بود و هستی به دید مادی تنزل پیدا کند. بشری که خود را إله و رب میداند، باید در همه چیز نفوذ کند تا به سعادت و آرامش برسد و این مادیگرایی و پیشرفتباوری به اومانیسم یا همان بشرگرایی و حاکمیت بشر میانجامد. اصالت فردی کنار میرود و فردگرایی رواج پیدا میکند و هر آدمی در هوای نفس و امیالش با نیازهای خود خلوت میکند به جای آنکه با وجود و هست خود خلوت کند. در اصالت فردی، انسان به عنوان جانشین حق محترم است و مهمترین مسئولیت انسان، معرفت نفس برطبق روحیۀ اوست که خود را خلیفۀ خدا بداند و با اسمای حسنی با طبیعت ارتباط برقرار کند. اما در مدرنیته و فردگرایی، بشر بر اساس امیال و خواستههایش بر محور عقل جزئی و هوای نفس محترم شمرده شده و قوانین اخلاقی حاکم بر جامعه نیز بر محور عقل جزئی برای ارضای هوای نفس اوست.
در حقیقت ملاکهای اصلی اومانیسم و بشرمداری، اعتقاد به عقل خودمختار و مستقل، اعتقاد به شکاکیت و تردید، اعتقاد به تساوی، بشردوستی و صلح جهانی و محوریت بشر در قانونگذاری و تشخیص خیر و سعادت است که توهم و ادراکات اعتباری بر کل حقایق حاکم میشود. این علمگرایی، عقلگرایی، پیشرفتگرایی، مادیگرایی و اومانیسم، بشر را به برابریگرایی و برابریطلبی در روابط بشری کشانده و زن و مرد را در حقوق مادی یکسان میداند. این تفکر به فمینیسم، همجنسگرایی، فروپاشی روابط خانوادگی، لیبرالیسم، آزادیخواهی جوانان و سنتستیزی و انس با حیوانات و... میانجامد.
جوانان سنتستیز شده، پدر و مادر خود را اُمّل میدانند. به بهانۀ آزادی فردی و اقتصادی در خانههای مجردی زندگی کرده و از هرچه بوی حاکمیت قوانین تکوینی بر آزادی فردی دارد گریزانند. دین ستیزی و بیاحترامی به کلیسا، مسجد، روحانیت و مشاهد مشرفه عادی شده و سکولاریسم یا همان دینمداری بر پایۀ رفاه و عقل جزئی رواج پیدا میکند. در این جامعه احساسگرایی به اوج خود میرسد و این همان نقطهای است که در جنگ نرم مورد هدف قرار میگیرد و با احساسات و عواطف، جوانان ما را از راه به در میکنند. البته پدر و مادری که به جای تدبیر و مدیریت روابط والد و فرزندی همواره احساسی عمل کردهاند و فرزندشان از کودکی بر احساساتشان حاکم است نیز در این جنگ نرم شکست خوردهاند.
انسانهایی که در تمام جوامع با پذیرفتن فرهنگ و روحیۀ مدرنیتۀ غربی زیر چتر این سیستم رفتهاند با آنکه امیال و هوای نفسشان در همۀ ابعاد دائم ارضا میشود و تنوعطلبیشان منجر به فساد و نابودی طبیعت شده، خسته و افسردهاند. بحرانهای معرفتی و روانی،خلأهای عاطفی ناشی از ارضای افراطی عواطف، بیمارستانهای روانی، فروپاشی روابط خانوادگی و ارتباطات و از بین رفتن احترام به پیران و علما، اختلافات طبقاتی و نابرابریها و بحرانهای اقتصادی، تجاوز، جنگ و خونریزی همگی از عوارض دل سپردن به فرهنگ مدرنیتۀ غربی است.
در این بین انسانهای دغدغهمند انسانیت، در متن غرب و مدرنیته به مخالفت از مکتب دکارت پرداخته و مؤلفههای اصلی مدرنیته یعنی مخالفبودن با دین و فطرت را مورد نقد قرار میدهند و عمق فاجعۀ مدرنیسم را در دانشگاههایشان بررسی میکنند. حال آنکه ما با وجود جنگ نرم در خواب خوش به سر میبریم و با آرزوی داشتن کشوری پیشرفته، آب دهانمان برای تکنولوژی غرب روان است و به جلوات آن افتخار میکنیم.
با تجلیات خاص شب قدر و عنایت مولای غریبمان دیگر زمان آن رسیده که بیدار شویم و بفهمیم این دم و دستگاه مدرنیته طبق رضایت و خواست پروردگار و مولایمان نیست، بلکه همان "بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ"[1] است که به تقاضای ما عرضه شده است. پس احساس خوشی و افتخار و آرامش کاذب ناشی از تکیهکردن بر این اسباب مادی را از خود کنار زنیم و با اضطرار و دردمندی روحیۀ خود را همسنخ با مولا و سرورمان کنیم و با طلب "اللَّهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ"[2] بسوزیم و خاکستر شویم که اصل، روحیه و بافت و فرهنگ ماست.
نظرات کاربران